Classify

امیدوارم از این وب سایت خوشتون بیاد و بازهم سر بزنید

Classify

امیدوارم از این وب سایت خوشتون بیاد و بازهم سر بزنید

  • ۰
  • ۰

ﯾـــــــــﺎﺩﻣﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺮﺍﺳﺘﺮﺱ ﺗﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮑﺘﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﺪﻣﺒﺼﺮ ﺩﻓﺘﺮﺍ ﺭﻭ ﺟﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﻣﻌﻠﻢ

ﻫﯽ ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮﻣﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﮐﯽﻧﻮﺑﺖ ﺻﺤﯿﺢ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﮑﺘﻪ ﻣﺎ ﻣﯿﺸﻪﻧﻮﺑﺘﻤﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﻫﻤﺶ ﭼﺸﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭﻣﻌﻠﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﻏﻠﻂ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﯾﺎ ﻧﻪ ﻗﻠﺒﻤﻮﻧﻢ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩ

سر جلسه امتحان نشستی هرچی تو کلته رو برگه خالی می کنی آخرش نصف صفحه هم پر نمی شه بعد یه نفر بلند می شه می گه آقا یه برگه دیگه بدین جا ندارم. اون لحظه می خوای صندلی رو از پهنا بکنی تو حلقش!

همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من میفتته!خدایی کیا اینو کارو میکردن؟

یادش بخیر ، پشت دفترای قدمیم مدرسه ؛ آدمک چارخونه روی تخته سایه :
“تعلیم و تعلم عبادت است”

من مدرسه که می رفتم همش سر کلاس به این فکر می کردم که پنکه سقفی اگه بیوفته، کله کیا قطع میشه!!

شنیدنِ جمله ی "برو از دفتر گچ بیار" که شیرین ترین آرزوی دوران دبستان بود.

املاهای پا تخته ای ..

تراشیدن مداد پیش سطل آشغال کنار در کلاس ...

مامورای آبخوری که نامردا زنگ که میخورد از تشنگی هم که میمردی نمیزاشتن آب بخوری


وقتی معلم نیومد از خوشحالی انقدر تو کلاس بزن و برقص می کردیم و لامپ کلاس رو واسه رقص نور خاموش روشن می کردیم تا ناظم میومد و یکی 2 نمره از انظباطمون کم می کرد...

شماها یادتون نمیاد،
ﻳﻪ ﺯﻣﺎنی ﻣﻠﺖ ﮐﺎﺭﺷﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻴﺸﺪ
ﺭﻭی ﮐﻴﺒﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﺎﻧﻴﺘﻮﺭ ﻭ ﮐﻴﺲ،
ﮐﺎﻭﺭ ﻣﻴﮑﺸﻴﺪﻥ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺭﻭ مبلی ﭘﺬﻳﺮﺍیی !!



  • ۹۲/۰۹/۲۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی